مرد بارانی
67% امتیاز

۱۴۰۳/۱۲/۲۲

بازدید : 8 نظرات : 2

https://1pix.ir/i/a8dg

مرد بارانی

این بوته های نارنجی، نوعی سرخس است که در پاییز نارنجی رنگ میشوند.

کاربر مهمان
در دل این ثبت که می‌توان آن را با عنوان استعاری «مرد بارانی» خواند، مردی تنها ایستاده در میانه‌ی جنگلی عریان، جایی که طبیعت از شور و سبزی فاصله گرفته و به مرز خاموشی پاییز رسیده است. این مرد، پشت به ما و رو به درختان لخت و مه گرفته دارد؛ گویی در حال گفت‌وگویی خاموش با جهانی است که هم‌زمان بیرونی و درونی است. درختان بی‌برگ همچون اعماق روان او هستند، ایستاده و صامت، اما حامل نشانه‌هایی از یک گذشته‌ی پرشور. برگ‌های خشک نارنجی زیر پای او، خاطرات فروریخته‌ای‌اند که همچنان حضور دارند، حتی اگر دیگر زنده نباشند. رنگ‌های گرم زمین در تضاد با رنگ سرد پوشش مرد، بازتابی‌ است از کشمکش میان آنچه احساس می‌شود و آنچه پنهان مانده در زیر لایه‌های خودآگاه.

مهی که جنگل را دربرگرفته، نمادی‌ است از ناپیدایی مسیر، از ابهام آینده و از پیچیدگی ناخودآگاه؛ روان انسان مدرن که همواره میان میل به پیش‌روی و ترس از ناشناخته‌ها در نوسان است. این مه، نه فقط عنصر طبیعی، که استعاره‌ای است از مرز میان خود واقعی و تصویری که از خویش می‌سازیم. مرد بارانی با ایستادن در این نقطه، در آستانه‌ی سفر به درون خود است؛ سفری که نه به قصد فتح، که برای فهمیدن و شاید آشتی کردن با آن بخش‌های تاریک و مه‌آلود روان.

از منظر روانشناختی، این تصویر می‌تواند بازنمایی لحظه‌ای از «وقفه‌ی وجودی» باشد؛ جایی که فرد از جریان روزمرگی بیرون آمده و به مواجهه‌ای اصیل با خویش و هستی رسیده. همانند لحظه‌ای که انسان به درون می‌نگرد و درمی‌یابد که در برابر عظمت جهان، تنها چیزی که می‌تواند تغییر دهد، خود اوست. «مرد بارانی» نه برای نجات، بلکه برای دیدن ایستاده است. دیدن خویش، طبیعت، زمان، و آن مه سنگینی که هیچ‌کس جز او توان عبور از آن را ندارد. در نهایت، لحظه‌ای از مکاشفه‌ی انسانی‌ است که در میانه‌ی فروپاشی و سکوت، به جست‌وجوی معنای هستی برمی‌خیزد؛ و شاید پاسخش را نه در آن‌سوی مه، بلکه در ایستادن خاموش و پذیرفتن اکنون، خواهد یافت.
آرزو آرین پور
آرزو آرین پور
خیلی سپاسگزارم از نگاه و قلم زیباتون 🙏🌷🌷