وقتی خورشید آرامآرام به آغوش افق میرود و آسمان در شعلههای آخرین نفسهای روز میسوزد، پرندهای تنها بر بلندی ایستاده است؛ گویی نگهبان غروب است، که مأموریتش بدرقهی نور و خوشآمدگویی به سکوت شب میباشد. در آن لحظه، همهچیز از حرکت میایستد و تنها قصهی پرنده و خورشید باقی میماند، قصهای که هر روز تکرار میشود و هر بار زیباتر از قبل به ?
پرنده در غروب تنهایی
وقتی خورشید آرامآرام به آغوش افق میرود و آسمان در شعلههای آخرین نفسهای روز میسوزد، پرندهای تنها بر بلندی ایستاده است؛ گویی نگهبان غروب است، که مأموریتش بدرقهی نور و خوشآمدگویی به سکوت شب میباشد. در آن لحظه، همهچیز از حرکت میایستد و تنها قصهی پرنده و خورشید باقی میماند، قصهای که هر روز تکرار میشود و هر بار زیباتر از قبل به ?